۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

پدر

داخل رو نگاه کن و برو تو نترس پسرم من مواظبت هستم خطری تهدیدت نمیکنه.داخل انبار تاریک بود ولی با اطمینان خاطر از بودن پدر داخل انبارشدم و کرسی رو آوردم و تو هنوز پشته درِ انبار در هوای سرد زمستان منتظرم بودی آن لحظه من فهمیدم که تو همیشه پشته منی و مواظب من هستی. از اون روز 44 سال و 3ماه و 25روز میگذرد، هوا سرد شده، مادر ازم خواسته کرسی قدیمی رو براش از انبار تاریک بیارم. دم در انبار تاریک ایستاده ام و نمیتونم به ترسم غلبه کنم و داخل بشم چون تو دیگر نیستی تا پشتم بایستی و مراقبم باشی.

هیچ نظری موجود نیست: