۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

زندگی بعدی من

با مردن شروع می­کنی و می­بینی که همه چیز خیلی عجیب است...
سپس بیدار می­شوی و می­بینی که در خانه سالمندان هستی!
و هر روز که می­گذرد حالت بهتر می­شود...!
بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال می­شوی از آنجا اخراجت می­کنند!
بعد از آن می­روی و حقوق بازنشستگی­ات را می­گیری و وقتی کارت را شروع میکنی در همان 
روز اول یک ساعت مچی طلا می­گیری و یک میهمانی برایت ترتیب داده می­شود !!!
میهمانی ای که موقع بازنشستگی برای شما می­گیرند و به شما پاداش یا هدیه می­دهند.
۴۰ سال آزگار کار می­کنی تا جوان شوی و از بازنشستگی­ات لذت ببری...!
سپس حال می­کنی و الکل می­نوشی و تعداد زیادی دوست دختر خواهی داشت و کمی بعد باید
خودت را برای دبیرستان آماده کنی !!!
سپس دبستان و بعد از آن تبدیل به یک بچه می­شوی و بازی می­کنی و هیچ مسوولیتی نداری...
 سپس نوزاد می­شوی و آنگاه به دنیا می­آیی !
در این مرحله  ۹ ماه را باید به حالت معلق در یک آب گرم مجلل صفا ­کنی که دارای حرارت مرکزی است و سرویس اتاق هم همیشه مهیا است، و فضا هر روز بزرگتر می­شود، واااای!
 و در پایان شما با یک ارضاء به پایان می­رسید...!
 می­ بینید که حق با بنده است
به قلم وودی آلن