۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

آینه

به آینه که نگاه میکنم کاش به جای صورتِ خسته ی خود صورتِ زیبای تو را میدیدم که به من لبخند میزنی

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

چه بود؟

چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟ که غمگین باغِ بی آواز ما را باز درین محرومی و عریانی پاییز ، بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد ... نهان شد ، رفت ازین نفرین شده ، مسکین خراب آباد در این تاریکنای کور بی روزن در این شبهای شوم اختر که قحطستان جاوید است همه دارایی ما ، دولت ما ، نور ما ، چشم و چراغ ما برفت از دست
مهدی اخوان ثالث

۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

اول فروردین89

اول فروردین89 است،شب سردی است،و من دلتنگ در اتاق خودم،در آغوش كاناپۀ مهربانم نشسته ام و با اولین لیوان مشروب سال جدید بازی میکنم و به سال در پیش رو فکر میکنم. فکرهای درهم آشنا از سال پیش جرعه ای دیگر مینوشم و به نم نم باران نگاه میکنم دلم هوای شعرای سهراب رو میکنه،بلند میشم به سمتِ کتابخانخۀ دیواری میرم کتاب سهراب را پیدا میکنم،اتافاقی صفحه ای باز می کنم و این شعر که بابِ حالم است می آید: صدا کن مرا صدای تو خوب است،صدای تو سبزینۀ آن گیاهِ عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید. در ابعاد این عصر خاموش من از طعمِ تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخونِ حجم ترا پیش بینی نمی کرد و خاصیتِ عشق این است........

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

بهاریه

این یک ماهی که در کوچه اسفند به سر بردیم آرزو می کردم که زودتر باز بوی عید و بهار،در این آخرین کوچه خسته سال بپیچید،دیدن سیب،سرکه، سبزه و ماهی قرمز داخل قفس شیشه ایش،گل سنبل سر سفرۀ هفت سین، اسکناسها و لباسهای نو. چشیدن لذت دوبارۀ رنگ کردن تخم مرغها،و باز دعای خوش مقلب القلوب در کوچه ها بپیچید. قاب عکس پدر بزرگ را بر سر سفره بگذارم که جای خالی اش هر سال بیشتر از سال گذشته احساس می شود او که چه عاشقانه گونه هایم را می بوسید ولی اکنون درخانۀ دو طبقه اش در بهشت زهرا آرام و تنها در خواب ابدی بسر میبرد. دیدن خنده بر لب دوستان خسته حتی اگر هم خنده ای مصنوعی باشد باز دلشاد کننده است. يك سال گذشت و همه یک‌سال بزرگ‌تر شدیم.

سال88 با خوبیهای کم و زود گذرش و بدیهای زیادش به پایان رسید نمی دونم چرا این آخر سالی به جای خوشحال بودن گرفته و دلسردم و تمام اون سرخوشی ونشاطی که اول کوچه 29متری اسفند داشتم از وجودم پرید.میخواهم بگم امیدوارم سال 89سال بهتری باشه ولی از امیدوار بودن میترسم........

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

مجذوب



وقتی با توام گاهی حرف برای گفتن کم دارم اما هیچ وقت از نگاه کردنت حتی یک لحظه هم سیر نمیشم.باور کن کم حرفیم دلیل سردیم نیست مجذوب نگاهتم خودم را گم کرده ام