۱۳۸۹ آذر ۹, سهشنبه
۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه
۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه
رشک نوبهار
من مانده ام ز پا
ولی آن دورها هنوز
نوری ست
شعله ای ست
خورشید روشنی ست
که،میخواندم مدام
اینجا درون سینۀ من زخم کهنه ای ست
که میکاهدم مدام
زنده یاد حمید مصدق
۱۳۸۹ آبان ۱۱, سهشنبه
رویا
در لحظه های دوریمان چشمهایم را میبندم، نفسهای عمیق میکشم و با هر نفس بوی خوش گیسوانت را بخاطر می آورم، آنگاه ضربان قلبم افزایش میابد و انرژی تازه در درونم بجوش میاید،تو را کنار خود میبینم که دست در دست من بر روی شنهای ساحل میدویم و برق چشمان زیبایت خون تازه ای در رگهای بی رمقم میدواند و لحظه هایم رنگ خوشبختی بخود می گیرند و لبخندهای شیرینت تمام دلشورها و نگرانیهایم و افکار تلخم را از من جدا می زدایند. و ای کاش رویا به این زیبایی را پایانی نبود.
اشتراک در:
پستها (Atom)