۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

رویا

در لحظه های دوریمان چشمهایم را میبندم، نفسهای عمیق میکشم و با هر نفس بوی خوش گیسوانت را بخاطر می آورم، آنگاه ضربان قلبم افزایش میابد و انرژی تازه در درونم بجوش میاید،تو را کنار خود میبینم که دست در دست من بر روی شنهای ساحل میدویم و برق چشمان زیبایت خون تازه ای در رگهای بی رمقم میدواند و لحظه هایم رنگ خوشبختی بخود می گیرند و لبخندهای شیرینت تمام دلشورها و نگرانیهایم و افکار تلخم را از من جدا می زدایند. و ای کاش رویا به این زیبایی را پایانی نبود.

هیچ نظری موجود نیست: